غزل 187: تهنیت ایرانی به کیست ؟ صبا به تهنیت پیر می فروش آمدکه موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد چ غزل 263 شیرازی : درست پیمانی ایرانیان به چه معناست ؟ اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش حریف حجره و گرمابه و گلستان باش طریق خدمت و آیین بندگی کردن خدای را تو رها کن بیا و سلطان باش تو شمع انجمنی یک زبان و یک دل شو خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش کمال دلبری و حُسن در نظربازی ست به شیوه نظر از ناظران دوران باش مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی ترا که گفت که در "روی خوب"حیران باش غزل264شیرازی: ایرانیان را چه "گل" ای ز گلستان جهان بس است ؟ گل عذاری ز گلستان جهان ما را بس در چمن سایه آن سرو چمان ما را بس قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند ما که رندیم و گدا دیر مُغان ما را بس بنشین بر لب جوی و گذر عُمر ببین وین اشارات ز جهان گذران ما را بس غزل 258 : و بیگانه دوستی ایرانیان در تاریخ جانا تُرا که گفت که احوال ما مپرس بیگانه گرد و قصه هیچ آشنا مپرس .. .. از دَلق پوش صومعه نقد طلب مجوی یعنی ز مفلسان سخن کیمیا مپرس .. ..... خواهی که روشنت شود احوال درد عشق از شمع پرس قصه ز باد هوا مپرس در دفتر حدیث جهان باب عشق نیست ای دل به درد خو کن و نام دوا مپرس غزل 257 شیرازی: صبای ایرانیان چیست ؟ ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلام پُر ز صدای ساربانان بینی و بانگ جرس محمل جانان ببوس آنگه بزاری عرضه دار کز فراق ات سوختم ای مهربان فریاد رَس عشرت شبگیر کن بی ترس کاندر مهد عشق شب روان را آشنایی هاست با میر عسس پادشاهی کار بازی نیست ای دل سر بباز ور نه گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس دل به رغبت می سپارد جان به چشم مست یار گر چه هشیاران ندادند اختیار خود به کس غزل 246 حافظ : عید و پاکان روزگار ایرانیان عید ست و آخر گل و یاران در انتظار ساقی به روی یار ببین ماه و مِی بیار و پاکان روزگار ایرانیان چگونه همتی دارند ؟ دل برکرفته بودم از ایام گُل ولی کاری بکرد همت پاکان روزگار غزل 245 حافظ شیرازی : دریغ ایرانیان چگونه دریغی بود؟ صبا ز منزل جانان گذر دریغ مدار وزو به عاشق مسکین خبر مدار به شُکر آنکه شکفتی به کام دل ای گُل نسیم وصل ز مرغ سحر دریغ مدار غزل 243 حافظ : روی ایرانیان اگر چنین دلاورانه بود چه نیاز به چنین سرودن ها : روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر خرمن سوختگان را همه گو باد ببر ما چو دادیم دل و دیده به توفان بلا گوییا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر زُلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر سینه گو شعله آتش کده فارس بکش دیده گو آب رُخ دجله بغداد ببر غزل 244 حافظ: عاشقی ایرانیان چگونه عاشقی باشد ؟ دلا در عاشقی ثابت قدم باش که در این ره نباشد کار بی اجر من از رندی نخواهم کرد توبه ولو آذیتنی بالهجر و الحجر غزل 239حافظ:بهار زندگی ایرانیان ای خرم از فروغ رُخ ات لاله زار عمر بازآ که ریخت بی گل رویت بهار عمر از دیده گر سرشک چو باران چکد رواست از دیده گر سرشک چو باران چکد رواست این یک دو دم که وعده دیدار ممکن ست دریاب کار ما که نه پیداست کار عُمر تا کِی می صبوح و شکر خواب بامداد هشیار گرد هان که گذشت اختیار عمر تفسیر غزل 241 حافظ شیرازی : ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن یا ز دیوان قضا خط امانی به من آر باری روزگار ایرانیان روزگار غم امروز متضاد گردیده ای ست که همانند " عشرت " فراخوان می گردد. دَم غنیمت شماری ؛ در یک سخن . مُنکران را هم از این می دو سه ساغر بچشان و گر ایشان نستانند رو - آن ای به من آر اگر دیگران دَم غنیمت شماردن را نمی پسندند چه باک هم باوران اَم آن ای و دَمی را به من وا میگذارند" غزل 240حافظ: روزگار ایرانیان روزگاریست که دل چهره مقصود ندید ساقیا آن قدح آیینه کردار بیار آری ناکامی غزل 259شیرازی : روزگار ایرانیان چگونه روزگاری ست ؟ مگر نه آنکه اینگونه روزگاری : دارم از زُلف سیاهت گله چندانک مپرس که چنان زو شده اَم بی سر و سامان که مپرس کس به اُمید وفا ترک دل و دین مکناد که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس غزل 260 شیرازی : ایرانیان و جهانیان گشته ام در جهان و آخرکار دلبری برگزیده ام که مپرس آنچنان در هوای خاک درش میرود دیده ام که مپرس غزل 261 شیرازی : عهد ایرانیان چیست ؟ هوای مسکن مالوف و عهد یار قدیم ز رهروان سفر کرده عذرخواهت بس ....... فلک به مردم نادان دهد زمام مراد تو اهل فضل و دانش همین گناهت بس نقدی بر دنیا داران از جهتی و "آخرت" گرایان از جهت دیگر : به منّتِ دو جهان خو مکن که در دو جهان رضای ایزد و انعام پادشاهت بس

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ